لبخند می زنند
ابرها را دوست دارم
چندی پیش
قدم ن سنگ فرش های خیابان را زیر چتر ابرها ، شانه زدی
و ابرها به تماشای تو نشستند
همه چیز را دَر گوشم گفتند
وَزش باد را دوست دارم
بوی تن ات را می
و من همه اش را یکجا
زیر همان ابرها
در آغوش می کشم
یکهو ( یک باره )
باران بارید
نمی دانستم ،
خداوند هم اشک می ریزد
و ابر
و باد
و باران به من و تو لبخند می زنند !
" محمد نبهان ، 3 یانیر 2019 "
عشق می بویم
عشق می بویم
در میان هزاران آغوش
و بوسه های گاه ، بی گاه
در میان شعله هایی از هزاران نگاه
واژه های سِحر آمیز غزل ها
و لا به لای تار های رهیده ی هزاران زن
تنها بوی تو به مشامم می رسد
تنها رقص تو به میان می آید
و تنها حرارت سوزنده ، نگاه تو ست !
گاه ، بی گاه افسون می شوم
همچون پروانه ها
به آن گل ارغوانی پیراهنت
و آن لب های آغشته به جنون
که شانه هایم را به شدت سُست می کند
می دانی همان لحظه
همان آن
مدهوش تو می شوم
واژه ها می گریزند
و من آن کناره ها عشق می بویم
" محمد نبهان ، 2 ینایر 2019 "
پس از گذشت کمتر از 24 ساعت خانه ، بازار ، مغازه ای نمی ماند که شهربانی برای یافتن فرش های به سرقت برده شده به آن جا پای نگذاشته باشد
سیاهی شب کم کم همه جا را فرا گرفت اما اثری از فرش ها پیدا نشد
در این هنگام بود که در میان تاریکی فردی درِ خانه شیخه را به صدا در آورد خدمتکار ایشان در را باز کرد مرد کوتاه قد سیه چرده ای با لباسی مُندرس ترسان و پریشان با صدایی لرزان آرام به وی گفت : شیخه اسیه هستن ? من همانم که فرش ها را برده ام خدمتکار ایشان از ترس جیغ کشید و پا به فرار گذاشت شیخه با عجله به سمت در حیاط رفتند در نیمه باز ، تنها چهره مردی شرمسار را در آغوش گرفته بود که به درون خانه با دلهره چشم دوخته
شیخه با وی روبه رو شدند مردی ظاهرا بی آزار و ساده به او گفتند : چه می خواهی ?
او گفت : شیخه ترو به خدا به شهربانی بفرمایید دست نگاه دارند ، تمام فرش ها رو پس میارم تروخدا نذارید دست اینا بیفتم
لبخندی تلخ ، چهره شیخه را فرا گرفت ، به آرامی گفت : کجا ساکنی? چرا اینکارو کردی ?
سرش پایین بود ، دستانش بالا وپایین می آمد و شرح وضعیت دردناک زندگی اش را برای ایشان بازگوی می کرد .
شیخه خدمتکار را صدا زد و از او خواست مقداری پول از صندوقچه اش بیاورد
ان ها را به وی داد و از او خواست در صورت احتیاج به پول به وی مراجعت کند ، اما دیگر دست به کار حرام نزند به او گفت : فرش ها هم هدیه عید فطر من به خانواده توست ، امیدوارم که از این به بعد سالم زندگی کنی
ایشان به ان مرد تعهد دادند که از شکایت خود صرف نظر می کند ، پس از آن مرد با شادی مملوء از شرم از ایشان خداحافظی کرد و رفت
فردای آن روز به شهربانی رفتند و خواستند که شکایت خود را پس بگیرند اما رئیس شهربانی قهقه ای زد و گفت : شیخه اسیه رَدش را گرفته ایم چند ساعت دیگه کَت بسته تحویل شما ست
ایشان گفتند من از فرش ها صرف نظر کرده ام
رئیس شهربانی گفت : اما من از مژدگانی ام نه . به هیچ وجه ! درسته !!
من مژدگانی ام را می خواهم چون فرش ها را با کمی صبر ، سالم تحویلتان می دهم
اگر کمی صبور باشید
شیخه فرمودند من مژدگانی شما را می دهم شکایت را لطفا متوقف کنید !
بله این است حال و روز کریمان فرش را به دادند پول را بالایش صدقه دادند و شکایت را خریدند تا شاید به راه راست برگردد !
*توضیحات و منابع * :
1- *اولین مسجد اهواز* ، درمحله عامری و نزدیک بقعه علی بن مهزیار توسط آقای شیخ نبهان (اول)عامری ساخته شد.
http://www.ichto.ir/گردشگری-مجازی/agentType/View/PropertyID/32
2- *مسجد شیخ نبهان اول* ، یکی از مساجد *بی مناره* کشور است که قدمت آن ، بیش از *سیصد* سال تخمین زده شده است .
پلان این مکان به شیوه مساجد شبستانه *صدر اسلام* است و در آن اثری از گنبدخانه دیده نمی شود.
مسجد دارای ستونهای ستبر مربع شکل است که بار وارده از طاق ها را به زمین منتقل می کنند.
سقف مسجد از نکات برجسته بناست به خصوص ستونهای آن که به زیبایی و استواری تمام بنا شده و با ریزه کاری های مناسبی در بدنه دیده می شود.
مسجد شیخ نبهان اول در تاریخ 17 بهمن 89 به شماره 30268 در فهرست آثار تاریخی ایران ثبت شد.
*" مرکز مطالعات شورای شیخ نبهان ، 8 مارس 2018 "*
*تصاویر و توضیحات* :
تصویر اول : تصویر شیخه آسیه عامری
تصویر دوم : تصویر قالی زیر متن نمونه همان قالیست که در داستان مطرح شده است
#جناب_خان و پروژه نفوذ !
سمبل نسل بی هویتی ست که نه عرب است و نه فارس ، نه عربی خوب صحبت می کند ، نه فارسی
نه دارای خصوصیات فرهنگی عربیست و نه فارسی
طرب ، خنده های تلخ و بی خیالی ، محور شخصیت اش را تشکیل می دهد گه گاهی بی تربیت و بی ادب می شود گه گاهی هم به شدت منفعل و برافروخته که با یک چشم غره رفتن ، همه چیز را فراموش می کند
می خواهد دل مردم عرب را جذب کند ، اما نمی شود ارتباطی که لازم است ایجاد نمی شود ، یک جای کار لنگ می زند !
بچه مهاجر پس از جنگ به آبادان ، چیزی شنیده میگن اوبودانی لاف اوبودانی کا بچه ها کا می گن آکه می گن و می گن ها
نمی داند این ها که گفتن ، لاف نبوده ، خیال نبوده ، حقیقتی ست که در یک لحظه از هم فروپاشید ، خواب شیرینی بود که در رویای غربی ها هم جای نداشت
مهاجر خیلی از حرف ها را نمی پذیرد و نمی خواهد بشنود ، گناهی هم ندارد از سر بی پولی روانه شهر های خرابه جنوب شده ، فقط آن جاست که کار زیاد پیدا می شود ، مردمانش ولخرج اند و همان جاست که می تواند صاحب یکی از خانه های خرابه رویایی شود !
چیزی که شاید رویایش را هم نمی دید ، بعدش هم با افتخار فریاد بزند من اوبودانیم و فراموش کند که او هنوز یک مهاجر است !
گوشش گاهی کر می شود ، زبانش گاهی لال می شود ، چشمانش گاهی کور می شود ، اگر نام و هویت حقیقی منطقه را برایش بگویند ، با همان خرابه ها حال می کند به همان ها دلبسته چیزی جز این ها را ندارد و نمی خواهد از دست دهد اکنون بهشت اش را یافته ، پس محمره ، عبادان ، شط العرب ، معشور ، فلاحیه ، خفاجیه را نخواهد شناخت ، اصلا نمی خواهد بشناسد کجایند مگر از آن ها اثری مانده ؟
اگر پافشاری شود ، مهاجر تحمل اش سر می آید ، برافروخته می شود ، همانند جناب خان یک جاهایی هم می بیند که لازم است ظریف بی ادب شود و می شود بعد از آن هم صدا می کند بیا ماچت کنم !
میزنه میرقصه و از هویت جدیدش لذت می بره !
از آن سوی کوها آمده لباس نو برتن اش عرض اندام می کند ، حقوق های نجومی دریافت می کند که فقط بماند ، زنگ تفریح اش با یک مشت عرب روبه روست که فارسی بلد نیستند ، اگر هم بخواهند صحبت کنند ، لهجه عربی سر تا پای آن را فرا گرفته ، روز های اول در مناطق یادآوران ، آزادگان ، طلاییه ، بستان ، مهران و . بیشتر برایش شبیه به جک می ماند ، کم کم به این وضع عادت اش می شود و برای ایجاد ارتباط مجبور خواهد شد که فارسی را شکسته شکسته صحبت کند
یک دوره طولانی که بگذرد فراموش می کند که از آن سوی کوه ها آمده ، یک نگاه ساده به لباس های محلی اش هم نمی اندازد که ببینند هیچ تناسبی با آب و هوای گرم جنوب ندارد اینجا کور کور می شود و باید عصا دستش داد .
یک محقق عرب فریاد می زند :
" تاریخچه های ادارات از ساختمان هایشان جدیدتر است .
تاریخچه منطقه نیوساید از تاریخچه شرکت نفت در اهواز قدمت بیشتری دارد "
اما الان جای این حرف ها نیست ، مهاجر این را می گوید وقت وقت طرب ، سرور و رقصه
این تضادها تنها یک سمبل ساده می خواهند که قابل هضم عموم شوند ، چیزی که بشود با آن شاد شد ، رقصید ، فراموش کرد و پذیرفت ، چیزی شبیه به جناب خان !
سمبل هویتی جناب خان برای شعور عموم مردم عرب یک توهین است و تزریق باوری که در راستای مجعولات عصر پهلوی به این مناطق هنوز ادامه دارد ، رضاخان میر پنج نیست ، اما نگاه های خائنانه رضاخانی هنوز در این جوامع موش می دواند به راستی که باید پروژه نفوذ را جدی گرفت چیزی که رهبر انقلاب بر آن تاکید فراوان داشتند .
" محمد نبهان ، 29 أغسطس 2016 "
درباره این سایت